یاداشت
گفتگو و گزارش

یاسوج،شهری که شیخ شاخصش پیشه زن بود

راه رفتن تند شیخ وقتی که کارش تمام بود مایه تعجب بود ، چو که او بهتر از تک تک مردم ، موزاییک به موزاییک شهر را دیده بود و هر روز برای تک تک شان ساز میزد . انگار هیچ کلوخ و سنگی به خودش اجازه نمیداد جلوی پای این مرد بماند مباد زمین بخورد !

یاسوج،شهری که شیخ شاخصش پیشه زن بود

افتونیوز| محمد مختاری

( مجموعه نوشتاری در باب موضوع خاص اجتماعی قتل پزشک متخصص در یاسوج)

نوه ی شیخ شهر دست به چنین عملی زده !؟

شیخی که در شیخوخیتش شبهه ای نیست .

مجال نیست که از شیخ آلارم ( شیخ الله رحم ) زیاد بگویم که به یقین مثنوی می‌توان از آن شخصیت عامی و شیرین گفت و فقط چند نکته مهم از ایشان ؛

شیخ از طایفه شیخ های ده شیخ (روستایی در بیراحمد پایین )است و چونان بقیه مردان طایفه عنوان شیخ را پس از گذر از مرحله جوانی و رسیدن به کامل مردی دریافت می‌کند و صرفا به جهت شناسه طایفه ای است  و شیخ بودن در رسم مردم دیار لفظ ویژه و القاب اغراقی تلقی نمی شود.

اما شیخ ، آن مرد ریز اندام و پاکیزه ، آن کلاه نمدی اورکت سبز پوش که گاهی هم اورش امریکایی بود اما نیمدار ولی همیشه تمیز  ، آن مرد شیرین که صورتش را شاید صبح به صبح اصطلاحا سه تیغ می‌کرد و از خانه میزد بیرون ، همان نابینای هنرمند شهر یاسوج بود . او که صورتش به یکطرف خم شده بود بس که با نهایت دقت لب هایش را بر پیشه جور می‌کرد تا با نوای نی اش ، آدمی یاد معجزه ی پیامبر خدا ، داوود نبی و صدای نی اش می افتاد !

نابینای مطلقی که در آوان گسترش سر سام اور شهر یاسوج ، خانواده اش را با دست خالی به شهر آورد و به سامان رساند و هرگز ریالی گدایی نکرد !

او که در گوشه ای از چشمه نباتی برای خود و خانواده اش سرپناهی ساخته بود ، هر روز با نی خوش صدایش ( در زبان محلی بدان پیشه می گویند) و توکل بر خدا برای لقمه نان خانواده به جنگ میرفت و نی میزد و نی میزد و نی میزد که قاطعانه میشود گفت محال بود روزی حداقل سه مرتبه صدای نی اش را تک تک مردم شهر نشنوند !

راه رفتن تند شیخ وقتی که کارش تمام بود مایه تعجب بود ، چو که او بهتر از تک تک مردم ، موزاییک به موزاییک شهر را دیده بود و هر روز برای تک تک شان ساز میزد . انگار هیچ کلوخ و سنگی به خودش اجازه نمیداد جلوی پای این مرد بماند مباد زمین بخورد !

شیخ اما خلاقیت بی نظیرش مدد شد وقتی که احساس می‌کرد تکنوای نی اش تکراری شده و در کنارش شیرین بودن را افزود و هر گاه که نی از لب برمیداشت با هر کسی متناسب احوالش سر شوخی و بذله باز می‌کرد و همان شد که شیخ شیرین هم لقب گرفت اما امان از چشم های نابینای مردمان که آنطور که باید نمی بینند!

شیخ هنرمندانه نی میزد ، ملعبانه شیرین زبانی می‌کرد و قلدرانه پول میگرفت و تقریبا همه ی مردم میدانستند تنها کسی که نیاز نیست سر صف نون بایستد شیخ بود ، نه چون نابینا بود ، که کسی جرات نمیکرد وقتی هیمنه اش را میدید که صف را میشکافد تا به نون فروش برسد و نون فروش هم میدانست باید نون را دسته و مرتب و روی دست شیخ بگذارد چون شیخ فرصت ماندن نداشت و به محض رسیدن هم پول نان را میگذاشت روی پیشخوان و  نون فروش  خود تعداد رو محاسبه می‌کرد و تحویل میداد !

اما همه یک چیز را خوب میدانستند ، شیخ عجله داشت که سریع برسد خانه ، برسد به علیرحم ( پسر بزرگش ) که عاشقش بود و مدام ورد زبانش ! باید پدر باشی تا از مسمای نام خود بر فرزند عشقی بزرگ را درک کنی ، الارم و علیرم ، پدر و پسر

کم کم علی رحم بزرگ شد و شد دستگیر شیخ و شیخ هم که کمی از سرعتش را روزگار گرفته بود حال دستکش داشت .

شیخ کم کم پول زمین و ساخت خانه را هم تامین و بر مشرف چشمه نباتی ، جایی که امروز از مناطق متوسط به بالای شهر بحساب می اید ، خونه ای ساخت که همه میدانند ریال به ریال پولش را داده بود و هرکز چشم به ترحم نداشت . مهمتر از آن مرد خانواده بود و تمام تلاشش این بود که بچه هایش بی پا گری نکنند . تا جایی که خاطرم هست هرکز بدنامی بپا نشد از طرف بچه های شیخ !

حال اگر شیخوخیت این شیخ اثبات نمی شود که به بهلول عرب و ملانصرالدین ترک  دل خوش کنیم که ارزنی از فلسفه ی جاری زندگی و اندکی از شعر و شعور ‌ انسانی و عرفان شیخ هم بهره نداشته اند تا که امروزه سنگ نشان کم خردی مان را کره برد ( سنگ نشان )کنیم .

نان شیخ از پاک ترین ها بود که علیرحم ها با آن بزرگ شدند . تمام امال شیخ هم جز انسان بودن و انسانی زیستن  نبود و عجبا از گردش ایام که گویی زمین و اسمانش با ما به جنگ افتاده است !

پسر علیرحم ، همو که امروز قاتل شده ، ماحصل کدام گناه شیخ است ؟

نمی شود، محال است حقیقت و کائنات اینهمه خطا داشته باشد!

از حق نگذریم ،

مفهوم خانواده و عشق به علیرحم که منش شیخ و به تبع آن ، ژنی شده در رگ و خون خاندانش جای خود ، براستی غم مرگ برادر را که فقط برادر مرده میداند و بس ، در این بلوا جایی پیدا می‌کند؟ که باز هم بماند اما ،

اما ، قتل به هر شکل و توجیح آن به یقین من بزرگ‌ترین گناه بشر است و کفر مطلق ، چرا که «جان » بی مثال ترین هدیه ی خداوندی است و جز او هیچ جنبنده ای حق گرفتنش را در هیچ شرایطی ندارد مگر خود خدای خالق جان، چه رسد که واویلای مهمان عزیزی برپا شود و امان از سرنوشت دکتر داوودی نازنین که بغض ابدی یک شهر را بجای خواهد گذاشت .

 اما ، از حق و حقیقت که نمی شود گذشت !

قاتل امروز ما ، به یقین صبورتر ، قانونمند تر و انسان دوست تر از بسیار دیگرانی که امروزه بر او می تازند بوده و تحمل ها نموده است ! با تامل عمیق بر واقعیات ماوقع و تحلیل مبتنی بر حقیقت اتفاق ، قاطعانه می‌توان گفت او نیز شهید بی خردی ها گشته است .

ادامه دارد ...

محمد مختاری



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 0 نظر

شما اولین نظر دهنده باشید!

یاداشت
گفتگو و گزارش