-
«قلندرِ مستطیل سبز»
محمد زرین -
«قلندرِ مستطیل سبز»
محمد زرین -
تمجید بزرگان فوتبال یاسوج از بزرگمرد تاریخ فوتبال استان
یادداشت مخاطبان -
مردمآزاری با چند عدد قرص
پیام واحد -
اسطوره اخلاق فوتبال را دریبل کرد
سعید بخشوده -
تیمی که نیدرخشه استقلال دهدشته؛ قلندر خاموش شد، حماسه به ابدیت پیوست
بهنام عکاشه -
زاگرس، ستونفقرات ایران را نشکنید
وحید سیدیپور -
آموزش و پرورش وزیر دانا میخواهد نه سرباز رادان!!
علیرضا کفایی -
در سوگ قاضی تنها؛ سیدعیسی حسنی
علی ضامنی پور -
تحلیلی از عملکرد و سیاست های تاجگردون در بستر پلتفرم های مجازی
یعقوب درویشیان
مرگ یک قدم نزدیک است/ روایت تلخ سیما در بیمارستان دهدشت

تصور کنید درد تمام گوشت تا استخوان شما را احاطه و تسخیر کرده است؛ وحشتناک است، نه؟
تصور کنید در این بین یک نفر عقل و دانای کل در قامت پزشک می گوید: خانم یا آقا نقش بازی نکن اصلا چیز مهمی نیست و برطرف می شود در صورتیکه شما به درد پیچیده اید و به دوست، برادر، پدر می گویید اینها باور نمی کنند دارم از درون آتش می گیرم شما نگذارید من از بین بروم؛ وحشتناک است، نه؟
تصور کنید درد تمام گوشت تا استخوان شما را احاطه و تسخیر کرده است؛ وحشتناک است، نه؟
تصور کنید در این بین یک نفر عقل و دانای کل در قامت پزشک می گوید: خانم یا آقا نقش بازی نکن اصلا چیز مهمی نیست و برطرف می شود در صورتیکه شما به درد پیچیده اید و به دوست، برادر، پدر می گویید اینها باور نمی کنند دارم از درون آتش می گیرم شما نگذارید من از بین بروم؛ وحشتناک است، نه؟
شما تصور کنید به دردی دچار شده اید، از آن می نویسید چرا که درمان است، آرام تان می کند، هشدار است و تذکر، اما تشویش، ترویج یاس، ترویج ترس در جامعه خوانده و با ارتباطاتی که دارند، محکوم می شوید، در عوض به داشتن امنیت افتخار می کنیم. طنز تلخی است، نه؟
حادثه چنان تلخ است که روایتش تمام درد است؛ صبح یک روز از درد بخود پیچیده به بیمارستان شهر مراجعه می کنید؛ می دانید یک جای کار می لنگد، دردی غیرارادی شما را درگیر، اما نمی دانید چرا این درد به سراغ شما آمده است. اصلا پزشک و شفاخانه برای همین روزها ساخته شده اند، خیر سر دولت، پزشک و پزشکان را با هزینه بیت المال برای چنین روزی تربیت کرده و شفاخانه برپا کرده است.
دو شبانه روز تحت نظر پزشک و بیمارستان به دروغگویی محکوم می شوید تا سر از آی سی یو در بیاورید؛ برای یک فقره عقرب گزیدگی که در علم پزشکی امروز درمانش کار شاقی نیست؛ سیما تا هوش، اراده و زبان دارد معترض است اما سرکوب می شود، حتی اطرافیان هم به این دوگانگی شنیدن بدبین می شوند اما مرگ که منتظر نمی ماند؛ جوان باشی یا پیر تعلل به سود وی تمام می شود. با پزشکان شیراز تماس برقرار و نگرانی هایی که هر ساعت به ایشان اضافه می شود بیشتر اضافه می شود، تا بیمار سی پی آر و سپس به مراقبت های ویژه منتقل می شود. در تمام این مدت پزشکان زیادی در این مکان که نامش بیمارستان است حاضرند و می توانند جلوی فاجعه یعنی مرگ انسانی را بگیرند، اما نمی گیرند.
مرگ یک قدم نزدیکتر می شود، وقتی همان پزشک پس از معاینه فاجعه بارش در بخش آی سی یو باز هم مانع از اعزام می شود تا بیماری که اکنون از هوش برده اند توسط پزشک دیگری به اعزامش نظر دهند.
تمام حادثه را تا بداینجا فراموش کنید؛ از امشب مسئله اعزام جایگزین مرگ تدریجی می شود، اعزام به بیمارستانی در شهرهای مجاور مطالبه صدها نفر از خانواد، دوست و آشنا می شود؛ آخرین صحبت سوپروایزر بیمارستان دهدشت: فکر نکنم تا یک ساعت دیگر بیمار شما زنده بماند! بیمار به زحمت دستگاه زنده است.
از خود نپرسیدند چرا کار به اینجا کشید! بیماری که خود با پای خود به بیمارستان، به تخت آی سی یو می رود حرف می زند و از دردش می گوید، چرا تاکنون با اعزام بیمار با فراگیر شدن علائمی که حیاتش را نشانه رفته است، مخالفت می شود؟ چرا به بیمار نسبت دروغ و تلقین را دادند وقتی سراپای بیمار آتش و درد زهر عقرب بود! چرا پس از ساعتها بی خوابی و پیگیری خانواده بیست ساعت بعد شرایط اعزام بیمار فراهم می شود؟ آمبولانس ارسال اما راننده و پزشک مراقب به خودروی دیگری می روند؛ دلیل روشن نیست و دو ساعت بعد حریم حیا دریده و مردم سراپا درد و کم تحمل به فریاد و فغان دست می زنند تا با میانجی فرماندار دو پرسنل دیگر برای اعزام از راه می رسند. همه می دانند دیر است اما امیدشان به خارج شدن از بیمارستانی است که عملکردش تاکنون فاجعه بار است؛ نفس راحتی می کشند اما بیمارستان بوعلی شیراز از عهده معجزه بر نمی آید. پزشک معتقد است اگر دیروز می رسید قطعا زنده می ماند؛ دیر شده بود و سیما برای همیشه و با هزار سوال و هزار دردی که از درون آزارش می داد و کسی باورش نداشت، برای همیشه رفته بود و دیگر زنده به آغوش شهر و خانواده اش باز نگشت. تصور کنید این پزشک هنوز طبابت می کند، چه تعداد سیما بانو و انسان ها دیگری در راه اند، ترسناک است، نه؟
قطعه شعری از زنده یاد سیما کاظمی شاعر و هنرمندی که گمنام و غریبانه رفت:
آیا آنجا که می ایستی
حکایت جانهایی ست که در انتظار نوبت خویش اند
تا گر گیرند؟
آیا آنجا که میگذری انبوهی رودهاست
که گلوی مردگان را می جویند و باز پس نمی دهند؟
کمانداران و آبزیان غرق می شوند دست در آغوش
و بر هر ریگ که فرود می آیند
صدای مرا می شنوند
که نمیخواستم بمیرم…
منبع ک.ب
نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.
- 1 کشف لاشه "کَل" و ۵ گونه پرنده از منزل شکارچی "پادنا"
- 2 احیای مجموعه ورزشی کارگران یاسوج/+تصاویر
- 3 با افت منابع آبی کهگیلویه و بویراحمد تابستان سختی پیشرو است
- 4 ۲۶ هزار معلول تحت پوشش بهزیستی کهگیلویه بویراحمد
- 5 خانواده ۹ نفره گرفتار در ارتفاعات چاروسا کهگیلویه نجات یافتند
- 6 فرماندار گچساران : ۴۰۰ طرح اشتغالزایی در گچساران اجرا میشود
- 7 ۱۷ میلیارد ریال اعتبار در ورزش زورخانه ای کهگیلویه وبویراحمد هزینه شده است
- 8 ۲۳ درصد از نوآموزان کهگیلویه و بویراحمد تاکنون مراجعه نکردند
-
سرپرست مدیریت فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج منصوب شد
-
مدیر فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج تغییر کرد+ عکس و سوابق
-
انتقاد شجاعپوریان از تشریفات بیجا در مراسمهای عزا/ آیینهایی که تسلیبخش نیست
-
نوستالوژی فوتبال دهدشت در دهه 60
-
دلنوشته رئیس سابق دانشگاه علوم پزشکی استان در سوگ زنده یاد «قلندر سخن سنج»/ زمین سبز دیگر جای خالی تو را حس میکند
-
«قلندری» که سخن میسنجید
-
واگذاری معادن کهگیلویه و بویراحمد با شرط فرآوری
-
قیمت جدید شن و ماسه در کهگیلویه و بویراحمد اعلام شد
-
هزینه ماهانه ۴۰۰میلیارد تومانی تأمین اجتماعی کهگیلویه و بویراحمد
-
۱۸۷۷ میلیارد تومان از اعتبارات سال گذشته کهگیلویه و بویراحمد هنوز جذب نشده است
نظرات ارسالی 0 نظر
شما اولین نظر دهنده باشید!