یادداشت
گفتگو و گزارش

در محضر نخستین نویسنده کهگیلویه و بویراحمد/ خاطرات «یعقوب غفاری» از کتاب و کتابخوانی در استان

در محضر نخستین نویسنده کهگیلویه و بویراحمد/ خاطرات «یعقوب غفاری» از کتاب و کتابخوانی در استان

حرف از کهگیلویه وبویراحمد که می شود ذهن ها به دی ماه سال 55 برمی گردد؛ زمانی که این منطقه استان شد .حتی تصویری که از مردم این استان نو تاسیس درخاطره ها نقش می بندد همان گونه است که بهمن بیگی توصیف کرده است؛«مردمان دست به ماشه و پادررکابی که از دهستانی استان آفریدند».

در لابلای این تعاریف و تصاویر ،بسیاری از ویژگی های مردم کهگیلویه و بویراحمد نادیده گرفته شده ،ابعادی که هنوز هم کمتر به آنها پرداخته شده است.

اما مردمان این استان هنرمندانی فرهنگ دوست بوده اند که پیشینه و تاریخشان به قدمت زاگرس است.مردمی که در مجاورت آب ، آفتاب ، جنگل و کوهستان هنر را زیسته اند و زندگیشان سرتاسر هنرمندی است.

مردمی که از تولد تا مرگشان با آیین هایی ریشه دار و عمیق پیوند خورده که هر آیین می تواند درس زندگی باشد.آنچنان که یعقوب غفاری نویسنده صاحب نام این استان می گوید جز به جز بحش های زندگی این مردم ارزشمند است. باید این آیین ها را همچون سفالینه های شکسته از زمین بیرون کشید مرمتشان کرد و راز و رمزشان را به نسل های آینده منتقل کرد.

البته که برای کاوش و مرمت شکسته های فرهنگی باید از سرمایه های انسانی شروع کرد و چه کسی بهتر از خود غفاری. مردی که نخستین دبیرستان شهرستان بویراحمد را بنا نهاد و همه آدمهای مشهور نسل طلایی این استان پای درسش نشسته اند.

مو سفید فرهنگ این استان که دهه نهم زندگی اش را می گذراند ،نخستین کتاب استان را نیز خودش تالیف کرده است. تا قبل از غفاری مطالبی نوشته شده اما نخستین کتاب از صفر تا صد درباره این استان را او نگاشته است.

برای گفت و گو درباره این نخستین ها به خانه غفاری رفتیم. می گوید این روزها بعضی موضوعات را فراموش می کنم و البته همسرش او را برای به یادآوردن تاریخ ها در طول گفت و گو یاری می کند.با اینکه سالهاست بازنشسته شده اما هنوز معلم است.کتابهای غفاری تصویر جدیدی از این استان و مردمانش پیش روی مخاطب می گذارد.

فاطمه رشیدی خبرنگار ایرنا در یک روز سرد پاییزی به خانه غفاری رفت و از نزدیک با وی به گفت و گو نشست.

**آقای غفاری در زمانه ای که تفنگ حرف اول را می زد و پدران دوست داشتند پسرانشان تفنگ‌چین و دامدار شوند چطور شما قلم به دست گرفتید؟

راستش داستان ما متفاوت بود. بر خلاف همه همسایه ها ،دوست و آشنا پدرم باسواد بود و دوست داشت ما هم درس بخوانیم.قرآن و سعدی را در خانه و نزد پدر آموختیم و زمان آن رسید که به مدرسه برویم. در شهرستان بویراحمد از مرز چهارمحال و بختیاری تا فارس مدرسه ای نبود.پس به مدرسه 5 کلاسه ای در مصیری رفتیم و در سن 13 سالگی در کلاس اول ثبت نام کردم. خیلی زود مدیر مدرسه تشخیص داد باید در کلاس دوم بنشینم. تابستان آن سال به یاسوج آمدم ونخستین مدارس عشایری برای بچه هایی که در ییلاق بودند برگزار شد. برای تعیین سطح بچه ها امتحان ورودی گرفتند و در همان تابستان در پایه چهارم ابتدایی نشستم و پاییز بعد هم به مصیری برگشتم و کلاس پنجم را تمام کردم. چون مدرسه نداشتیم کلاس ششم را در کازرون خواندم .احتمالا بین سالهای31 و 32 بود چون عکسهای مصدق را در دست مردم می دیدم. نه ممسنی و نه بویراحمد دبیرستان نداشتند پس به بهبهان رفتم. سال اول و دوم دبیرستان را خواندم که دانشسرایی تاسیس شد و کسانی را که ششم داشتند پذیرش می کرد.دوره معلمی دیدم و در کهگیلویه فعلی مشغول به تدریس شدم. چندسالی تدریس کردیم و زمانی که خوانین و زمین داران علیه دولت شورش کردند به گچساران منتقل شدم. آن زمان گچساران یک دبیرستان و دبستان داشت. کل منطقه بویراحمد هم زیر نظر بهمن بیگی بود یک روز ما را احضار کردند و گفتند یاسوج مرکز فرمانداری شده آیا حاضری دبیرستان در آن راه بیندازید و من با میل و رغبت پذیرفتم.

**این نخستین دبیرستان یاسوج بود؟

در واقع این نخستین دبیرستان بویراحمد بود.به یاسوج که آمدم و 40 تا 50 نفری که مدرک ششم داشتند را پیدا کردیم و اسامی آنها را نوشتیم و دبیرستان را راه انداختیم. دیبر هم نداشتیم. یاسوج هنوز شهر نشده بود اما شهردار داشت و این شهردار کاری برای انجام دادن نداشت پس از شهردار خواستیم در دبیرستان درس بدهد. چند نفر از دیپلم ها و سپاه دانش ها را هم دعوت به تدریس کردیم .

**از دبیرستان استقبال شد؟

سال اول با این دبیرستان مخالفتهایی شد و نگذاشتند کارنامه بدهیم ولی سال دوم با حمایت و همکاری مردم کارنامه هم دادیم .تا زمان انقلاب در همان دبیرستان کار کردم. این شروع درسم از مکتب تا دبیرستان و سپس معلمی بود.

**چطور به سمت تحقیق و تالیف کتاب رفتید؟

این موضوع هم به سالهای معلمی ام بر می گردد. در سالهایی که اصلاحات ارضی انجام شده بود در این استان روسای ایلات و عشایر ، خوانین و کدخداها بیکار شده بودند زمینهایشان هم بین کشاورزان تقسیم شده بود. باید فکری به حالشان می کردند. پس دولت از دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران خواست تا در استان تحقیق و بررسی کند که چه کنیم این موضوع خود زمینه ایجاد یک آسیب اجتماعی نشود. دولت وقت به نتیجه رسید باید این افراد در سازمانهای دولتی و نیمه دولتی به کار گرفته شوند و شغل داشته باشند.پس نتیجه تحقیقات را اجرا کردند و به خوانین شغل دادند. وقتی سال 46هیات تحقیقاتی دانشگاه تهران به سرپرستی دکتر نادر افشار نادری بنیان گذار تحقیقات عشایری اینجا آمدند با مرحوم عطا طاهری که یکی از دانشمندان استان است در کنار این هیئت کار کردیم. ما تجربیات محلی داشتیم و آنها علمی بودند ما روش تحقیق را از آنها یاد گرفتیم و آنها با اطلاعات و آگاهی های محلی ما تحقیقاتشان را کامل کردند. 5 تا 6 کتاب منتشر کردند و در آنها نام ما را نیز آوردند.تا قبل از انقلاب با هر کسی از دانشگاه تهران و دانشگاه سایر کشورها به استان می آمد همکاری می کردیم.

**یعنی حضور آنها باعث تشویق شما شد؟

در واقع بعد از مدتی آنها کارشان تمام شد و رفتند. پس به نتیجه رسیدم زمان آن رسیده خودمان راجع به مسائل مختلف سیاسی، فرهنگی، تاریخی، اقتصادی، باستانی، ادبیات، زبان و غیره کار کنیم و کار تحقیقاتی مستقل انجام بدهیم.

**موضوع تحقیقات خود را چگونه انتخاب می کردید؟

در آن سالها نیاز مردم را می دیدیم و بر اساس آن نیازها کار می کردیم. مثلا متوجه شدم بعضی از اطلاعات مردم راجع به گیاهان منطقه در حال کمرنگ شدن است . پس اطلاعات گیاهان ،نام محلی، محل رویش گیاهان، کاربرد،حضور آنها در اشعار، غذا، صنعت وحتی کاربرد علوفه ای را جمع آوری کرده و در قالب یک کار تحقیقاتی نوشتم. کتاب صد صفحه ای مقدمه ای در باره پوشش گیاهی کهگیلویه و بویراحمد نخستین کتاب مستقل من بود و البته نخستین کتاب استان هم بود که سال 56 اداره فرهنگ و هنر و کهگیلویه وبویراحمد آن را چاپ کرد.

**ایده کتاب اشعار محلی از کجا آمد؟

دوباره به میان مردم رفتیم.این بار متوجه شدم اشعار محلی در حال فراموشی است پس در صدد برآمدم که نمونه هایی از این اشعار محلی را بنویسیم تا بلکه انگیزه ای شود برای کسانی که قصد دارند از هویت و گذشته خودشان آگاهی داشته باشند. این تحقیقات نتایج جالبی داشتند .این کتاب نشان می داد ادبیات مردم بویراحمد و ممسنی شبیه هم بوده اما چون مردم ممسنی در مسیر جاده شیراز به اهواز قرار گرفتند پس زودتر ادبیاتشان تغییر کرد و از حالت قدیمی خارج شدند. همینطور نمونه اشعار نشان می داد به مرور از نظر محتوا در اشعارمان تنزل پیدا کرده ایم.این کتاب سال 1362 منتشر شد.

**بازیهای محلی آنقدر مهم بودند که کتاب درباره آنها تالیف کردید؟

یکی از مشکلات ما این است که بازیهای مدارس همه توپی شده اند در حالی که ما هم بازیهای دخترانه و هم پسرانه آموزنده و با محتوا در فرهنگمان داشتیم که فراموش شده اند. بازی فقط بازی نیست بلکه تمرین زندگی آینده است. آموزش ضمن قصه و داستان آن هم به صورت غیر مستقیم است.ببینید ما در فرهنگمان بازی به ظاهر ساده ای به نام 'کل کله برد' داریم. این بازی درسهای مهمی دارد.مثلا در این بازی یک پیش جنگ داریم. پیش جنگ فرمانده است. تا فرمانده زده نشود پیروزی به دست نمی آید. در دنیای واقعی اگر صدام به عنوان فرمانده پیش جنگ بود جرئت شروع هیچ جنگی را پیدا نمی کرد. یا ترامپ که رجز می خواند اگر پیش جنگ باشد دیگر جنگی در دنیا شکل نمی گیرد و البته ده ها بازی دیگر داریم که هرکدام فلسفه ای دارد.اطلاعات این بازیها گردآوری و سال 74 کتاب بازیهای محلی استان کهگیلویه وبویراحمد چاپ و منتشر شد.سایر کتابها هم مبتنی بر نیاز های جامعه بود. از یک جایی به بعد دیدیم افراد فامیلهایشان را گم می کنند. فرد نمی دانست کجایی است اصالتش کجایی است پس کتاب شناسنامه ایلات و عشایر استان منتشر شد. پس از آن عروسی در کهگیلویه و بویراحمد و دگرگونی های آن، طب سنتی و تاریخچه طب جدید در استان کهگیلویه و بویراحمد ،غذاهای استان، لباس های استان و در نهایت هم کتاب تاریخ استان در سال 78 منتشر شد.

**مردم کتابها را دوست داشتند؟اصلا کتاب می خریدند؟

بله مردم خیلی کتابها را دوست داشتند چون درباره فرهنگ و هویت آنان بود.همان کتاب اشعار محلی در تیراژ 2 هزار نسخه منتشر شد و در کمتر از 10 روز به فروش رسید و هیچ وقت هم به دنبال تجدید چاپ آن نرفتم با اینکه همین حالا هم بسیاری از دانشجویان ، محققان و حتی مسئولان دولتی برای تحقیقاتشان به دنبال این کتاب هستند.

**از کتاب گفتید.برای فروش کتاب ها چه می کردید؟

در استان کتابفروشی نداشتیم پس با مرحوم کی عطا طاهری یک کتابفروشی در شهر یاسوج راه انداختیم و اتفاقا مردم هم از آن استقبال کردند.

**وضعیت امروز کتاب و کتابخوانی را چطور می بینید؟

هم کتاب و هم کتابخوان خوب کم داریم کتاب تقلبی هم داریم. هم کار چاپ کتاب هم دچار مشکل شده و کتابخوانی کم شده است.

**کتابخوان خوب از نگاه شما کیست؟

یعنی کسانی که کتاب را بخوانند برای اینکه چیزی از آن دریافت کنند که هم برای خانواده و هم برای جامعه از آن استفاده کنند. هر کتاب حرفی و پیامی دارد و کتابخوان باید آن حرف و پیام را دریابد.

به نظر شما کتاب بد هم داریم؟

بله نه تنها کتاب بد که کتاب تقلبی هم داریم.اما درباره کتاب بد شما یک روز به کتابفروشی ها سر بزنید. پر است از طالع بینی، تعبیر خواب و کف بینی و آشپزی و همسرداری . اگر همه این کتابها مفید است پس چرا روز به روز آسیب های اجتماعی بیشتر می شود.کتابهایی که برای جامعه مفید باشد نمی نویسیم.

**سهم نویسنده ها در این اوضاع چیست؟

چند روز پیش کسی به یکی از انتشارات رفته و گفته بود اگر کتابی دارید به نام من منتشر کنید. نباید به کسانی که جامعه را فاسد می کنند سهم بدهیم.چنین کتابهایی تقلبی هستند. چون تراوشات ذهنی یک فرد به نام دیگری منتشر می شود.

**یعنی شرایط کتاب و کتابخوانی وخیم است؟

در حدی نیست که بگویم این چراغ سوسو ندارد اما مطلوب هم نیست.گاهی کتابهایی هم منتشر می شود اما به اندازه ظرفیت هایمان نیست.

**نویسنده مورد علاقه شما کیست؟

معتقدم کتاب دوست بی آزاری است. هر کتابی که به دستم برسد را می خوانم.کتابهای نویسندگان هم استانی را حتی اگر آن را نپسندم با دقت دو بار می خوانم و نظرم را نیز به نویسنده منتقل می کنم.ولی کتابهای هوشنگ مرادی کرمانی مخصوصا قصه های مجید را دوست دارم.

**به نظر می رسد در بسیاری از زمینه ها کتاب نوشته اید اما جای زنان در عناوین کتابهایتان خالی است؟

کل تاریخ ایران مردانه است با این حال در کتایهایم زنان فراموش نشدند .هر کجا لازم بود نام ببریم کوتاهی نکردیم ولی قبول دارم جای آنها کاملا خالی است.

**شما بر این باورید که همه ابعاد فرهنگ را همچون سفالینه های شکسته مرمت و رمزگشایی کرد.کتاب تا چه اندازه می تواند آن راز و رمزها را منتقل کند؟

مردم خودمان کتاب ها را دوست دارند و دنبال می کنند. به گونه ای که من در کتابخانه شخصی ام از هر کدام فقط یک نسخه دارم . علاقه مند هستند از فرهنگشان بدانند و این ارزشمند است. داستانهای قصه های محلی که نوشته ام «پروفسور لوفلور» به انگلیسی ترجمه کرد.این قصه ها را مردمان دیگری در کشورهای دیگری هم می خوانند و این انتقال فرهنگی است. قصه هایی از رنج ها و شادی زندگی این مردم است.یا کتابی درباره مناسبات قومی و ایلی..

**هدفتان از نوشتن کتابها چه بوده است؟

هدف اصلی از نوشتن این مطالب این است که آیا این چیزهایی که می بینیم درست است و اگر درست نیست پس چه کنیم!

یعقوب غفاری متولد 1313 در شهر یاسوج است.گفت و گو با یعقوب غفاری کلاس درسی است که هر مخاطبی را نسبت به فرهنگ و ادبیات این استان جذب می کند. غفاری مخاطبش را از مرزهای استانی که دی ماه سال 55 شکل گرفته خارج می کند او را به سیر در تاریخ و جغرافیای غرور انگیز کهگیلویه وبویراحمدی دعوت می کند که قدمتش به بلندای زاگرس است. مفاخر فرهنگی ،تاریخی و ادبی دیارمان را ارج نهیم و برای آشنایی بیشتر با این دیار سراسر حماسه و ایثار ،آثار و نوشته های آنان را به همگان معرفی کنیم . گفت و گو از فاطمه رشیدی

کلمات کلیدی



نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.

ارسال نظر




نظرات ارسالی 1 نظر

  • 1 انصاری 1397/9/7 23:19:17

    استاد عزیز جناب آقای غفاری احتمالا در یک مورد اشتباه کرده اند و آن هم اینکه دبیرستان یاسوج در سال اول هم رسمی بود و کارنامه هم دادند من دانش آموز همان دبیرستان بودم دو کلاس بودیم یک کلاس افراد مسن تر بودند و یک کلاس هم افرادی که همسن و در حدود دوازده تا سیزده سال داشتند. آقای شهردار هم هیچ وقت به ما درس ندادند. گمان می کنم جناب غفاری سال بعد به یاسوج منتقل شدند.

    پاسخ
سایر اخبار
برگزدیدها