-
از نقد تا اقدام؛حلقه گمشده مدیریت در چرام
حسن کریمی -
تفنگ و فرهنگ
حافظ یعقوبی -
شهامت اهل واسطه گری و فریبکاری نیست
موسی اخلاقینسب -
«غلامرضا پناه» از دریچه روانشناسی رهبری؛ تحلیل یک مدیر تحولآفرین با تکیه بر نظریههای سرمایه
عنایت شیخی -
مردم آزاری با قولهای ورشکسته دولتها و مدارس غیرانتفاعی
پیام واحد -
رشد بی رویه و بی ضابطه مدارس غیر انتفاعی
رضا حیدری -
موحد، تناقضات بین عمل و جایگاه نمایندگی مردم
علی صاحبی -
حملات به بهرامی؛ ناآگاهی یا انتقامجویی سیاسی؟
یادداشت مخاطبان -
آقای بهرامی! جوان کهگیلویه و بویراحمدی کمفرصت است، نه کمهنر
بویار پارسه -
از همدلی تا امید آفرینی؛ روایت هفته دولت ۱۴۰۴ در کهگیلویه وبویراحمد
ادریس کشاورز
- پرونده ویژه
- 1
- جمعه , 29 مرداد 1395 -PM -07:58
دنكيشوت در خيابان ولی عصر عليه كودتا

بيست و هشتمِ مرداد بود، صبحِ زود، خودش را رساند به خيابان پهلوي، سرِ كوچه ي لقمانِ ادهم.
ته كوچه، سر نبشِ خيابانِ كاخ، خانه ي مصدق بود.
از صبح شنيده بود كه ريو هاي ارتشي رفته اند ميدانِ گمرك، تا فاحشه هاي شهر نو را با خودشان بياورند و به كمك آنها و دسته ي شعبان بي مخ، خانه مصدق را فتح كنند، دستور داشتند حتي به آجرها هم رحم نكنيد.
شب قبلش، سفارت آمريكا پول داده بود به زاهدي كه بدهد به پري بلنده تا به مقدار لازم قمه و چاقو بخرد.
صبح زود هم ماشين هاي ارتش را فرستاده بود ميدان گمرك، خيابان جمشيد، تا صدهها نفر از فاحشه هاي شهر نو را با خودشان بياورند.
تنهاي تنها، سر كوچه ايستاده بود و همه اش حواسش به سمت جنوب خيابان پهلوي بود.
ساعتِ ده صبح كه شد، محمد حسين قشقايي و برادرش را ديد كه از بالاي خيابان به سمت پايين مي آمدند، خودش را رساند به آنها، سلامي كرد و پرسيد: مي رويد خانه ي نخست وزير؟
دو مامورِ سد معبر شهرداري با تعجب پرسيدند: نخست وزير ديگر كيست؟
در حالي كه اضطراب داشت خطاب به آنها گفت: آقايان قشقايي! من مي دانم قرار است كودتا شود، خواهش مي كنم هر طوري هست مصدق را با خودتان ببريد جنوب، آنجا حتما عشاير به او كمك مي كنند تا دوباره به تهران برگردد و ريشه ي اين وطن فروش ها را...يكي از مامورين شهرداري، با دست زد به سينه اش و با عصبانيت گفت: برو پي كارت مرديكه ي معتاد! معلوم نيست چه زهر ماري زده هزيان مي گويد.
آرام كنار رفت، مي دانست كه در اين اوضاع و شرايط بزرگانِ قشقايي حق دارند كه به هر كسي اعتماد نكنند.
نيم ساعت گذشت، ماشينِ فولكس نخست وزيري را كه ديد، فهميد حسين فاطمي است، خودش را همان اول كوچه انداخت جلوي ماشين، داد زد: جناب فاطمي خواهش مي كنم، يك لحظه فقط، يك عرضي داشتم.
راننده ي ماشين كه عصباني و حيران زده بود، درب ماشين را باز كرد و يك پايش را گذاشت بيرون و داد زد: مرديكه مگه ديووانه اي چرا اين كار را كردي؟
به راننده توجهي نكرد، خودش را رساند كنار شيشه عقب و زد به شيشه و گفت: جناب فاطمي خواهش مي كنم، فقط يك لحظه.
راننده گفت: مرديكه فاطمي كيه؟ اين آقا پدر من است، تازه از بيمارستان مرخص شده، چرا راهِ كوچه را بسته اي، گورت را گم كن وگرنه زنگ مي زنم صدو ده.
راننده سوار ماشينش شد و گاز داد و رفت.
تا بعد از ظهر هر كسي كه آمد برود خانه مصدق، جلوي ماشينش را گرفت و خواهش كرد به مصدق بگويند، دار و دسته ي شعبان بي مخ و پري بلنده از آمريكايي ها پول گرفته اند شهر را به آتش بكشند و خانه مصدق را روي سرش خراب كنند. ...اما فايده اي نداشت كه نداشت.
وقتي ديد راهي ندارد،گوشي موبايل اش را از جيبش درآورد، تماس گرفت با صدو هجده و گفت: شماره ي تلفنِ خانه دكتر محمد مصدق را مي خواهم، خيابان پهلوي، كوچه ي ادهم!
خانم تلفنچي چند لحظه بعد گفت: همچنين مشخصاتي نداريم آقا!
داد زد: خانم محترم! شما هم با كودتاچي ها هستي! شما را هم خريده اند! من شماره ي نخست وزيرِ ايران را مي خواهم!
تلفن چي تلفن را قطع كرد.
ديگر از همه نا اميد شده بود، تنهاي تنها مانده بود، لحظاتي به قيام سي تير فكر كرد و به ياد آورد اقيانوسِ مردم ايران را درحمايت از دكتر مصدق، تصميم اش را گرفته بود، خودش تنهايي به راه افتاد به سمتِ جنوبِ خيابانِ پهلوي، بايد به تنهايي جلوي لشكرِ فاحشه ها و الواطِ زاهدي مي ايستاد.
سر خيابانِ تيمسار كه رسيد، از دور، ريوهاي ارتش را ديد كه در يك صف منظم به سمتِ بالا مي آمدند.
لحظه اي در پياده رو ايستاد، نمي دانست چه بايد بكند، ريوها چهار راه را رد كرده بودند و فقط پنجاه متر با او فاصله داشتند.
ريو ها كه به او رسيدند، در حالي كه فرياد مي زد: با خونِ خود نوشتم، يا مرگ يا مصدق! خودش را انداخت وسط خيابانِ پهلوي...
لحظاتي بعد زير چرخِ ريوي ارتشي كه پري بلندِ خودش را با قمه به درب آن آويزان كرده بود له شد...
راننده ي اتوبوسِ خطِ بي آرتيِ راه آهن-تجريش، در حالي كه دو دستي بر سرش مي زد، از اتوبوس پياده شد، مسافرين اتوبوس و همه اتوبوس هاي پشت سرش هم پياده شدند تا خودشان را برسانند به جواني كه اتوبوس جلوي او را زير گرفته بود.
خيابانِ ولي عصر، غلغله شد، راننده ي اتوبوس در حالي كه گريه مي كرد و ذكر مي گفت رفت بالاي سرش و گفت: چرا اين كار را كردي؟
جوان كه به زور از ته حلق حرف مي زد، آرام زيرِ گوشِ راننده گفت: چه كنم نمي رود از ياد...تلخيِ بيست و هشتم مرداد...
فردايش روزنامه همشهري تيتر زده بود:يك جوان، كه مشكلِ روحي و رواني داشت در خيابانِ ولي عصر تهران خودش را انداخت زيرِ اتوبوسِ خطِ واحد و خودكشي كرد.
پي نوشت: به يادِ آخرين سرباز، "سربازِ ابدي، خسرو بويراحمدي" ، فرمانده ي عشايرِ بويراحمد در نهضت ملي شدنِ صنعتِ نفت، كه بيست روز بعد از كودتا، با دستورِ عواملِ سيا در اصلِ چهارِ ترومن، ترور شد.

نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.
- 1 هفت هزار تن بذر اصلاحشده برای کشت پاییزه در کهگیلویه و بویراحمد تامین شد
- 2 ۹ درصد جمعیت کهگیلویه و بویراحمد سالمند است
- 3 رشد ۶ برابری کشفیات ماینرهای غیرمجاز در کهگیلویه و بویراحمد
- 4 قاچاقچی لوازم دندانپزشکی و موبایل در یاسوج نقره داغ شد
- 5 خرید و ذخیرهسازی گندم در کهگیلویه و بویراحمد بیش از ۶۰ درصد کاهش یافت
- 6 معاون جدید پیشگیری از جرم دادگستری کهگیلویه و بویراحمد منصوب شد
- 7 تقدیر و تشکر خانواده «شهید ایزدپناه» از ابراز همدردی مردم
- 8 متلاشی شدن باند حفاری غیرمجاز در یاسوج/ یک تبعه بیگانه دستگیر شد
-
پیشرفت طرح پلیاتیلن سنگین شرکت صنایع پلیمر گچساران به مرز ۵۰ درصد رسید/ آمار اشتغال در این طرح از ۸۰۰ نفر عبور کرد
-
مهر تایید قلعهنوعی بر عملکرد فوتبالیست هماستانی/ «کسری طاهری» به تیم ملی فوتبال دعوت شد
-
فاصله توسعه ای گچساران با کهگیلویه؛ مدیریت زنان یا فاصله بین دو طرز تفکر؟
-
شلیک به زندگی در مراسم شادی/ تیراندازی حین یک عروسی کشته و زخمی برجای گذاشت
-
سیمان سفید تنگ سپو؛ پروژهای ۱۸ ساله که در حسرت تحقق ماند
-
شکار غیرمجاز شبانه با سگهای آموزشدیده در کهگیلویه و بویراحمد
-
وزیر میراث فرهنگی/تفویض اختیار حوزه میراث فرهنگی و گردشگری به استاندار
-
مطالبه عجیب موحد از وزیر میراث فرهنگی/ منجی کهگیلویه باشید!
-
مدیران اینستاگرامی؛ خدمت یا نمایش؟
-
ذبح منافع عمومی به جای منافع شخصی/ مدافعین معاون استاندار دنبال چه چیزی هستند؟
نظرات ارسالی 1 نظر
درود بر سید یوسف مرادی و قلم زیبایش علی رغم همه ی تفاوتهای فکری حقیقتا زیبا نوشته اید
پاسخ