-
مردم؛ "وجود حاضر غایب" در اصلاحات
محسن خرامین -
انتخاباتی فیصلهبخش!
حامد وکیلی -
پزشکیان تنها درمان اقتصاد انتظاری کشور
سجاد افسر -
«دموکراسی بدون دموکراتها»
یادداشت مخاطبان -
چرا دکتر مسعود پزشکیان؟
رضا چمن -
«دُور مَحرم رحیم» و خدای اسپینوزا
هجیر تشکری -
هشتگی برای «زنان گوجهچین» دهدشتی
فضلالله یاری -
جادههای کهگیلویه و بویراحمد: قاتلان خاموش!
حمیده تابش نژاد -
زنان گوجه چین؛ پایانِ شب ِ نابرابری سپید نیست!
رفعت کاظمی -
مرثیههای ناتمام برای «زنان گوجهچین کهگیلویه»
صیاد خردمند
-
«پل چهارم بشار یاسوج» همچنان در پیچ و خم وعدهها
-
آفت پروانه سفید برگخوار درختان تنومند زاگرس را به زانو در میآورد / ابتلای ۶۰ هزار هکتار جنگلهای کهگیلویه به آفت
-
روایت کوتاه اَفتونیوز از زندگی پر مشقت مادر دهدشتی و دو فرزند معلولاش
-
حال و روز جنگل های زاگرس خوب نیست/ امکان زادآوری درختان آن را به صفر رسیده است/قُرق بانی منطقی نیست
-
حمله ملخ ها به روستای« جلاله» / ماجرا چیست؟
-
خانههای دولتی دهدشت در قُرق یک لیست ۳۰ نفره/ راه و شهرسازی کهگیلویه آییننامه تخلیه منازل سازمانی را مطالعه کند
-
آخرین اخبار از بیماری تب مالت در دیشموک
-
امید معتمدی: شعر من زاییده «عشق» و«تنهایی» است/ اعتقادی به انتخاب اسم برای اشعارم ندارم/ با نوشتار زبان لری به دستورالعمل دستور فارسی مخالفم
-
کاسبی با سلامت شهروندان با کلینیکهای غیرمجاز در یاسوج/ به نام زیبایی به کام سودجویان
-
ابتلای بیش از ۴۰ نفر از اهالی روستای«رودریش» به یک بیماری/ «دیشموک» در تسخیر « تب مالت»
بلوغ کال
![بلوغ کال](/ImgPost/2017/07/IMG_8738-1.jpg)
عصر پنج شنبه، روز بیست وهشت اردیبهشت سال نود وشش راه افتادم. برای رسیدن به روستایی دور افتاده، با حدود ۷۵ خانوار، نزدیک غروب به روستا رسیدم. نماینده کاندیدایی بودم، می خواستم، اگر شده چند نفر را شب قبل از انتخابات، متقاعد کنم، به کاندیدای من رأی بدهند. به اتاق محقری کنار امام زاده رفتم. نمازی خواندم. شجره نامه کوچکی که به دیوار آویخته و مرد کهنسالی درحال نماز. نمازش که تمام شد، به رسم روستاییان کنجکاو، پرس و جو کرد. از همه چیزم پرسید. چند بچه دارم ، کدومش را بیشتر دوست دارم، اصالتا کجایی ام و....بعد به رسم معمولشان، مرا به خانه اش دعوت کرد. روستایی در کمر کش کوهی، با رودخانه کوچکی در پایین دست که البته رودخانه ای کوچک ولب شور بود. مزاحمت را دوست ندارم، مخصوصا سرزده رفتن را، هنوز چایی نخورده بودیم که بچه های مرد روستایی، مرغی را سربریدند وکبابی تهیه کردند و بستگان حاجی دورمان جمع شدند. به رسم معمول خانه های روستایی سر صحبت بازشد.
از قضای روزگار، نوه حاجی، کاندیدای شورا بود و هرشب خانه حاجی، اتاق فکر و برنامه ریزی و قول و قرار...آن شب هم من در جریان بعضی کارها قرار گرفتم. مثلا: اگر خانواده فلانی، همکاری نکردند، پسر جعفرقلی، باید دختر ادریس را طلاق بدهد و اگر خانواده مش رمضون رأی ندادند، اجازه نمی دهیم تراکتور، از زمینهای ما بگذرد، تا زمین های آنان را شخم بزند. تا نیمه های شب، توطئه و نقشه و تهدید و تطمیع ادامه داست. بالاخره طاقتم طاق شد و گفتم: مگر قبول شدن در شورا چه امتیازی دارد که اینچنین زندگی همدیگر را شخم می زنید. حاجی با قیافه ای تکیده و رنجور و زخمی بر گونه راست که او را خشن تر می کرد، گفت شما اطلاع ندارید. این زخم صورتم، آستینش را بالا زد و زخم عمیق روی دستش را نشان داد، اینها را پدر و عموی حسنقلی روی تنم نشاندند. زخم صورتم، جای سنگه و زخم دستم، جای تبر حسنقلی است که می خواستند، دستم را قطع کنند. حالا من اجازه بدم که بچه های دشمنم رییس شورا بشوند؟
تمام فامیل من و بچه ها و وابستگانم، باید به خواهرزاده ام، رای بدهند. قضیه ما قضیه شورا نیست. قضیه دشمنی سی ساله است. بعد، به همه حاضران که اکثرا نوه هایش بودند، گفت: اگر تا صبح نخوابید، قول ازدواج بدهید، قول گردو بدهید، قول تراکتور بدهید و ... فقط کاری کنید که حسنقلی شکست بخورد. در لابلای تصمیمات ناجوانمردانه، از شدت خستگی خوابم برد و نمیدانم چه گذشت.....
فردای آنروز، در مدرسه دو کلاسه ای، باسقف نامناسب حاضر شدم و به عنوان نماینده کاندیدایی، بر کار اخذ رای، نظارت می کردم. اولا صحبتی از کاندیداهای ریاست جمهوری در میان نبود. فقط حسنقلی و سعادت(نوه حاجی)
پیرمرد نحیف ضعیف الجثه ای، در گوشه حیاط، با مظلومیت ایستاده بود، قدم پیش گذاشتم و سر صحبت را باز کردم. ابتدا می ترسید که سخنی بگوید، ولی کم کم، لب به سخن گشود. از حاجی و ظلم ها و تملک زمین های ملکی و همکاری با دزدان، برای زهر چشم گرفتن، از دشمنان حاجی سخن گفت. آخه زنش از طایفه ایست که دزدان معروفی دارد. از حیله های عجیب و غریبش برای پنهان کردن پول در نی، به دروغ، مدعی حافظ قرآن بودن و خلاصه حرفهایی عجیب و غیر قابل باور. می گفت حتی، به مردم روستا گفته، که همکلاس یکی از مراجع تقلید بوده و...بعد با نگاه کردن، به اینطرف وآنطرف کردن، ادامه داد: این حاجی، وبستگانش، اصالتا سید نیستند. اینها، اهل بندر گناوه بودند، حدود شصت سال پیش به اینجا اومدند و هنگام شناسنامه گرفتن، لباس سادات را پوشید و قبا وعبایی بر سر گذاشته و به آقای آیت (مامور ثبت احوال آنزمان )گفتند که سیدیم و اون بنده خدا هم نوشت سید، حالا برای ما از سیادت خودشان حرف می زنند. زمین ما، پایین تر از زمین حاجی هست واگر حاجی اجازه ندهد، نمی توانم زمینم را شخم کنم . بچه هایم گرسنه می مانند، فقط یارانه و این زمین زندگی من وبچه هامه و...
هرچند، به نظر نمی آمد، پیرمرد اینهمه اسرار، در صندوقچه دلش داشته باشد، اما گفت : جریان دعواشون هم با حسنقلی وپدرش، به خاطر سید بودن هست چون حسنقلی می داند که اینها چکاره اند. پیرمرد را همراه کردم و کمک کردم تا رای بدهد. پسران حاجی مراقب بودند که رأی به سعادت بدهد، من هم با چشمکی، اطمینان دادم که سعادت را می نویسم. اما پیرمرد به من گفته بود، توی برگ رأی بنویس" خدا خانه ظلم را خراب کند" من هم نوشتم و انداختم توی صندوق.
حدود ساعت یازده ونیم ظهر رای گیری تموم شد. ولی تاپایان مهلت رأی گیری مجبور بودیم، منتظر بمانیم. شاید از روستاهای اطراف ، شاید چوپانی و...بخواهد رأی بدهد. رإی ها را شمردیم. سعادت از ۲۲۳ رای ۱۰۱ رای و حسنقلی ۱۱۹ رأی داشتند. یکی از رأی ها نوشته حسنقلی فلالن فلان شده و یکی هم نوشته بود: خدا خانه ظلم را خراب کند. یکی هم نوشته بود "عشق من مریم " .
صندوق را صورتجلسه کردیم و امضا کردیم، ناگهان برادر حسنقلی، با ستار برادر سعادت ، در گیر شدند. تفنگ ، چاقو، دعوا و بدتر از همه دریده گویی و پرده دری و...
با هر مشکلی بود و زخمی شدن من، با حضور به موقع نماینده فرماندار، غائله خاتمه پیدا کرد. چاقوی ستار، بالای رانم را شکافته بود و خون زیادی بیرون می آمد. حاجی، داروی محلی آورد و اظهار شرمندگی کرد و چند تا بد و بیراه به فامیل حسنقلی داد. ماشین فرمانداری، برای جلوگیری از خونریزی بیشتر بعد از بستن پایم، با سرعت تمام، پیچ های جاده را طی می کرد. بالاخره بعد از حدود یک و نیم ساعت به یک مرکز بهداشت رسیدیم. بسیاری از مسیر آمدن را من بیهوش بودم. بعد از پانسمان و گرفتن سرم و... چشمانم را باز کردم و چند نفر از دوستان را دیدم که کنارتخت مشغول تحلیل بازنده و برنده انتخابات بودند.
من اما، به تنها چیزی که فکر می کردم این بود که یک انسان در چه سنی به بلوغ می رسد؟
تغییر سن چه رابطه ای با بلوغ فکری آدمی دارد؟
پس از مدتی، که توطئه و انتخابات و درگیری و خشونت و تهمت و...از ذهنم می گذشت، بلند شدم و به کمک دوستان به خانه آمدم. حالا، سوالات مکرر خانم که چرا رفتی ؟ مگر کاندید شما قراره چه گلی سر مملکت بزنه؟ حالا اگر بچه هات یتیم می شد، کاندیدت می اومد حالشون را بپرسه ؟. اما مهمتر از همه اینها دلهره دختر کوچولویم سحر بود که هر لحظه لیوان کوچک آبی برایم می آورد واصرار داشت بطور( لفظ بچگانه بخور) فکر می کرد با خوردن آب تمام دردهایم تسکین می یابد.
بعد از مدتی دوست داشتم دوباره به همان روستا، برگردم و به خانه پیرمردی که رأیش نفرین بود و از خدا خواسته بود، خانه ظلم را خراب کند، بروم و ببینم، چقدر خداوند برای او و آرزویش وقت گذاشته. رفتم و پیدایش کردم، خوشحال به نظر می رسید. حاجی و پسر بزرگش از کوه سقوط کرده پس از چند روز، جسدشان را کفتارها دریده بودند.
نظرات پس از تایید انتشار خواهند یافت
کاربر گرامی نظراتی که حاوی ناساز، افترا و هر گونه بی حرمتی باشند منتشر نخواهند شد.
- 1 گاز به ۲۴ روستا در زیلایی میرسد
- 2 در سه سال اخیر ۵۰ پروژه بهداشت درمان و آموزش بهرهبرداری شد
- 3 ۱۳۲ میلیارد تومان برای توسعه مشاغل خانگی کهگیلویه و بویراحمد
- 4 تعیین ۸۴۳ شعبۀ اخذ رأی در کهگیلویه و بویراحمد
- 5 بازداشت یک نفر در حادثه قتل پارک آبشار یاسوج
- 6 تیم فوتبال نفت و گاز گچساران دهم شد
- 7 کلاهبرداران فضای مجازی در کهگیلویه دستگیر شدند
- 8 ۵۰ زندانی غیر جرائم عمد سال جاری در کهگیلویه و بویراحمد آزاد شدند
-
حضور کم فروغ اصولگرایان در افتتاحیه ستاد قالیباف در یاسوج/+تصاویر
-
فاجعه در بیمارستان امام سجاد یاسوج/ نوزادان دوقلو زنده زنده کفن شدند! / عکس و جزییات
-
تغییر یواشکی مدیرکل انتخابات استانداری/ پروژه «خالصسازی» احمدزاده در آستانه انتخابات تکمیل شد؟
-
سرپرست مرکز بهداشت بویراحمد منصوب شد/ «نیازی»رفت«اسدی»آمد
-
اتفاقی عجیب در برگزاری آزمون نهایی مدرسه تیزهوشان شهیدبهشتی یاسوج/ جزییات
-
رکورد بیسابقه خرید ۸۰ هزار تن گندم را به ثبت رساندیم
-
در سه سال اخیر 266 روستای کهگیلویه و بویراحمد به اینترنت پرسرعت متصل شده است
-
اسامی روسای ستادهای استانی پزشکیان
-
تزریق ۳۳۵ میلیارد تومان برای توسعه صنعت کهگیلویه و بویراحمد
-
نام دو کهگیلویه و بویراحمدی در دولت احتمالی پزشکیان
نظرات ارسالی 5 نظر
خیلی عالی بود........
پاسخخیلی عالی.......
پاسخبازهم بسیار عالیییییییییییییییییییی
پاسخعالی
پاسخدرود جناب موسوی نژاد ...افرین بر قلم شما
پاسخ